داستان احساسی گل خشکیده


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : چهار شنبه 6 اسفند 1393
بازدید : 3369
نویسنده : احمدمولا

داستان احساسی

داستان

داستان احساسی گل خشکیده

داستان زیبای شاخه گل خشکیده ،یکی از بینظیر ترین داستانهای عاشقانه میباشد، پیشنهاد میشود این داستان را بخوانید و از آن لذت ببرید!

” قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و …

این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.

توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .

چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد . تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .

تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان ، یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید

 

از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش

بود . همان قدر زیبا ،با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و …

 

در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز

مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.

وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود . رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود.

 

به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد .

 

اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از

رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم.

 

ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد.

 

محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد . چرا که داغ دوری ، آتش عشق را در

وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ، حالا هر

روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت.

 

هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی

اش میشد !

 

اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در پوست خود نمیگنجیدم ، ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت .

 

انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد

 

این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود .

 

باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند .چقدر زود آشیان آرزوهایم  ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود . آیا من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه . . .

 

آیا محسن معلول ، هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد ؟ آیا او هنوز هم در حد و اندازه

های من بود ؟!

 

منی که آن قدر ظاهر زیبای شوهر آینده ام برایم اهمیت داشت !!

 

محسن را که آوردند هنوز پاسخ سوالاتم را نیافته بودم و با خودم در کشمکش بودم .

 

برای همین تا مدتها به ملاقاتش نرفتم تا اینکه مرجان به سراغم آمد .

 

آن روز مرجان در میان اشک و آه ، از بی وفایی من نالید و از غم محسن گفت . از اینکه او

بیشتر از معلولیتش ، ناراحت این است که چرا من ، به ملاقاتش نرفته ام .

 

مرجان از عشق محسن گفت از اینکه با وجود بی وفائی من ، هنوز هم دیوانه وار دوستم دارد و

 

از هر کسی که به ملاقاتش می رود سراغم را میگیرد.

 

هنگام خداحافظی ، مرجان بسته یی کادو پیچی شده جلویم گرفت و گفت:

 

این آخرین هدیه یی است که محسن قبل از مجروحیتش برایت تهیه کرده بود . دقیقا نمیدونم

توش چیه اما هر چی هست ، محسن برای تهیه ی اون ، به منطقه ی مین گذاری شده رفته

بود و . . . این هم که می بینی روی کادوش خون ریخته ، برای اینه که موقع زخمی شدن ، کادو دستش بوده و به خاطر علاقه ی به تو ، حاضر نشده بود اون رو از خودش دور کنه .

 

بعد نامه یی به من داد و گفت :

 

این نامه رو محسن امروز برای تو نوشت و گفت که بهت بگم :

 

( نامه و هدیه رو با هم باز کنی )

 

مرجان رفت و ساعت ها آن کادوی خونین در دستم بود و مثل یک مجسمه به آن خیره مانده

بودم اما جرات باز کردنش را نداشتم .

 

خون خشکیده ی روی آن بر سرم فریاد میزد و عشق محسن را به رخم میکشید و به طرز فکر

پوچم ، میخندید.

 

مدتی بعد یک روز که از دانشگاه بر میگشتم وقتی به مقابل خانه مان رسیدم ، طنین صدای

آشنائی که از پشت سرم می آمد ، سر جایم میخکوبم کرد .

 

_ سلام مژگان . . .

 

خودش بود . محسن ، اما من جرات دیدنش را نداشتم .

مخصوصا حالا که با بی وفائی به ملاقاتش نرفته بودم .

چطور میتوانستم به صورتش نگاه کنم !

مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره صدایم کرد

و این بار شنیدن صدایش لرزه بر اندامم انداخت .

_ منم محسن ، نمی خوای جواب سلامم رو بدی ؟

در حالی که به نفس نفس افتاده بودم بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم

 

_ س . . . . سلام . . .

_ چرا صدات میلرزه ؟ چرا بر نمی گردی ! نکنه یکی از پاهای تو هم قطع شده که نمیتونی این کار رو بکنی ؟

 

یا اینکه نکنه اونقدر از چشات افتادم که حتی نمی خوای نگام کنی ! . . .

 

این حرفها مثل پتک روی سرم فرود می آمدند . طوری که به زور خودم را سر پا نگه داشته

بودم .

 

حرفهایش که تمام شد . مدتی به سکوت گذشت و من هنوز پشت به او داشتم .

 

تا وقتی که از چلق و چلق عصایش فهمیدم که دارد میرود .

 

آرام به طرفش برگشتم و او را دیدم ، با یک پا و دو عصای زیر بغلی . . . کمی به رفتنش نگاه

کردم ، ناگهان به طرفم برگشت و نگاهمان به هم گره خود .

 

وای ! که چقدر دوست داشتم زمین دهان باز میکرد و مرا می بلعید تا مجبور نباشم آن نگاه

سنگین را تحمل کنم .

 

نگاهی که کم مانده بود ستون فقراتم را بشکند !

 

چرایش را نمیدانم . اما انگار محکوم به تحمل آن شرایط شده بودم که حتی نمیتوانستم چشمهایم را ببندم .

 

مدتی گذشت تا اینکه محسن لبخندی زد و رفت . . .

 

حس عجیبی از لبخند محسن برخاسته بود . سوار بر امواج نوری ، به دورن چشمهایم رخنه

کرد و از آنجا در قلبم پیچید و همچون خون ، از طریق رگهایم به همه جای بدنم سرایت کرد .

 

داخل خانه که شدم با قدمهای لرزان ، هر طور که بود خودم را به اتاقم رساندم و روی تختم ولو شدم . تمام بدنم خیس عرق شده بود . دستهایم می لرزید و چشمهایم سیاهی میرفت . اما

 

قلبم . . .

قلبم با تپش میگفت که این بار او میخواهد به مغزم یاری برساند و آن در حل معمائی که از

حلش عاجز بودم کمک کند .

 

بله ، من هنوز محسن را دوست داشتم و هنوز خانه ی قلبم از گرمای محبتش لبریز بود که

چنین با دیدن محسن ، به تپش افتاده بود و بی قراری میکرد.

 

ناخودآگاه به سراغ کادو رفتم و آن را گشودم . داخل آن چیزی نبود غیر از یک شاخه گلی

خشکیده که بوی عشق میداد .

 

به یاد نامه ی محسن افتادم و آن را هم گشودم .

 

( سلام مژگان ، میدانم الان که داری نامه را میخوانی من از چشمت افتاده ام ، اما دوست دارم چیز هائی در مورد آن شاخه گل خشکیده برایت بنویسم . تا بدانی زمانی که زیبائی آن گل مرا به هوس انداخت تا آن را برایت بچینم ، میدانستم گل در منطقه خطرناکی روییده ، اما چون تو را خیلی دوست داشتم و میخواستم قشنگترین چیز ها برای تو باشد . جلو رفتم و . . .

بعد از مجروحیتم که تو به ملاقاتم نیامدی ، فکر کردم از دست دادن یک پا ، ارزش کندن آن گل را نداشته .

 

اما حالا که درام این نامه را می نویسم به این نتیجه رسیده ام که من با دیدن آن گل ، نه فقط به خاطر تو ، که درواقع به خاطر عشق خطر کردم و جلو رفتم ، عشق ارزش از دست دادن جان را دارد ، چه برسد به یک پا و … )

 

گریه امانم نداد تا بقیه ی نامه را بخوانم . اما همین چند جمله محسن کافی بود ، تا به تفاوت درک عشق ، بین خودم و محسن پی ببرم و بفهمم که مقام عشق در نظر او چقدر والا است و در نظر من چقدر پست ….

 

چند روزی گذشت تا اینکه بر شرمم فایق آمدم . به ملاقات محسن رفتم و گفتم که ارزش

عشق او برای من آن قدر زیاد است که از دست دادن یک پایش در برابر آن چیزی نیست و از او خواستم که مرا ببخشد.

 

اکنون سالها ست که محسن مرا بخشیده و ما درکنار یکدیگر زندگی شیرینی را تجربه میکنیم.

 

ما ، هنوز آن کادوی خونین و آن شاخه گل خشکیده را به نشانه ی عشق مان نگه داشته

ایم..! “

 

منبع:topforum.ir

 




:: برچسب‌ها: میبد , میبدچت , چت روم , چتروم , میبدچت , میبد چت , میبوک , چت , میبد , محمد رضا گلزار , بازیگران , عکس , تصاویر , جدیدترین تصاویر , hplnl , gh , احمدمولا , احمدمولی , احمدالمولی , عکس , داف , س ,  ‎روزگار ‎نقشه سایت ‎ارتباط با ما محصولات سایت روزگار روزگار روزگار داستان احساسی گل خشکیده خرداد ۲۹م , ۱۳۹۳ داستانهای خواندنی داستان خانوادگی , داستان زیبا , داستان عاشقانه , داستان های احساسی , داستان پند آموز , داستانهای جذاب , داستانهای زیبا , داستانهای عاشقانه , داستانی عاشقانه و پند آموز , سایت سرگرمی , سرگرمی داستان احساسی داستان داستان احساسی گل خشکیده داستان زیبای شاخه گل خشکیده , یکی از بینظیر ترین داستانهای عاشقانه میباشد , پیشنهاد میشود این داستان را بخوانید و از آن لذت ببرید! ” قد بالای ۱۸۰ , وزن متناسب , زیبا , جذاب و … این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها , توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند , توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم , چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد , تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم , همچون عکسی همه جا همراهم بود , تا اینکه دیدار محسن , برادر مرجان , یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید از این بهتر نمیشد , محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش بود , همان قدر زیبا , با وقار , قد بلند , با شخصیت و … در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد , فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست , وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود , رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود , به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد , اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم , ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد , محسن که به سربازی رفت , پیوندمان محکم تر شد , چرا که داغ دوری , آتش عشق را در وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم , حالا هر روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت , هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی اش میشد ! اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در پوست خود نمیگنجیدم , ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت , انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود , باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند , چقدر زود آشیان آرزوهایم ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود , آیا من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه , , , آیا محسن معلول , هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد ؟ آیا او هنوز هم در حد و اندازه های من بود ؟! منی که آن قدر ظاهر زیبای شوهر آینده ام برایم اهمیت داشت !! محسن را که آوردند هنوز پاسخ سوالاتم را نیافته بودم و با خودم در کشمکش بودم , برای همین تا مدتها به ملاقاتش نرفتم تا اینکه مرجان به سراغم آمد , آن روز مرجان در میان اشک و آه , از بی وفایی من نالید و از غم محسن گفت , از اینکه او بیشتر از معلولیتش , ناراحت این است که چرا من , به ملاقاتش نرفته ام , مرجان از عشق محسن گفت از اینکه با وجود بی وفائی من , هنوز هم دیوانه وار دوستم دارد و از هر کسی که به ملاقاتش می رود سراغم را میگیرد , هنگام خداحافظی , مرجان بسته یی کادو پیچی شده جلویم گرفت و گفت: این آخرین هدیه یی است که محسن قبل از مجروحیتش برایت تهیه کرده بود , دقیقا نمیدونم توش چیه اما هر چی هست , محسن برای تهیه ی اون , به منطقه ی مین گذاری شده رفته بود و , , , این هم که می بینی روی کادوش خون ریخته , برای اینه که موقع زخمی شدن , کادو دستش بوده و به خاطر علاقه ی به تو , حاضر نشده بود اون رو از خودش دور کنه , بعد نامه یی به من داد و گفت : این نامه رو محسن امروز برای تو نوشت و گفت که بهت بگم : ( نامه و هدیه رو با هم باز کنی ) مرجان رفت و ساعت ها آن کادوی خونین در دستم بود و مثل یک مجسمه به آن خیره مانده بودم اما جرات باز کردنش را نداشتم , خون خشکیده ی روی آن بر سرم فریاد میزد و عشق محسن را به رخم میکشید و به طرز فکر پوچم , میخندید , مدتی بعد یک روز که از دانشگاه بر میگشتم وقتی به مقابل خانه مان رسیدم , طنین صدای آشنائی که از پشت سرم می آمد , سر جایم میخکوبم کرد , _ سلام مژگان , , , خودش بود , محسن , اما من جرات دیدنش را نداشتم , مخصوصا حالا که با بی وفائی به ملاقاتش نرفته بودم , چطور میتوانستم به صورتش نگاه کنم ! مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره صدایم کرد و این بار شنیدن صدایش لرزه بر اندامم انداخت , _ منم محسن , نمی خوای جواب سلامم رو بدی ؟ در حالی که به نفس نفس افتاده بودم بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم _ س , , , , سلام , , , _ چرا صدات میلرزه ؟ چرا بر نمی گردی ! نکنه یکی از پاهای تو هم قطع شده که نمیتونی این کار رو بکنی ؟ یا اینکه نکنه اونقدر از چشات افتادم که حتی نمی خوای نگام کنی ! , , , این حرفها مثل پتک روی سرم فرود می آمدند , طوری که به زور خودم را سر پا نگه داشته بودم , حرفهایش که تمام شد , مدتی به سکوت گذشت و من هنوز پشت به او داشتم , تا وقتی که از چلق و چلق عصایش فهمیدم که دارد میرود , آرام به طرفش برگشتم و او را دیدم , با یک پا و دو عصای زیر بغلی , , , کمی به رفتنش نگاه کردم , ناگهان به طرفم برگشت و نگاهمان به هم گره خود , وای ! که چقدر دوست داشتم زمین دهان باز میکرد و مرا می بلعید تا مجبور نباشم آن نگاه سنگین را تحمل کنم , نگاهی که کم مانده بود ستون فقراتم را بشکند ! چرایش را نمیدانم , اما انگار محکوم به تحمل آن شرایط شده بودم که حتی نمیتوانستم چشمهایم را ببندم , مدتی گذشت تا اینکه محسن لبخندی زد و رفت , , , حس عجیبی از لبخند محسن برخاسته بود , سوار بر امواج نوری , به دورن چشمهایم رخنه کرد و از آنجا در قلبم پیچید و همچون خون , از طریق رگهایم به همه جای بدنم سرایت کرد , داخل خانه که شدم با قدمهای لرزان , هر طور که بود خودم را به اتاقم رساندم و روی تختم ولو شدم , تمام بدنم خیس عرق شده بود , دستهایم می لرزید و چشمهایم سیاهی میرفت , اما قلبم , , , قلبم با تپش میگفت که این بار او میخواهد به مغزم یاری برساند و آن در حل معمائی که از حلش عاجز بودم کمک کند , بله , من هنوز محسن را دوست داشتم و هنوز خانه ی قلبم از گرمای محبتش لبریز بود که چنین با دیدن محسن , به تپش افتاده بود و بی قراری میکرد , ناخودآگاه به سراغ کادو رفتم و آن را گشودم , داخل آن چیزی نبود غیر از یک شاخه گلی خشکیده که بوی عشق میداد , به یاد نامه ی محسن افتادم و آن را هم گشودم , ( سلام مژگان , میدانم الان که داری نامه را میخوانی من از چشمت افتاده ام , اما دوست دارم چیز هائی در مورد آن شاخه گل خشکیده برایت بنویسم , تا بدانی زمانی که زیبائی آن گل مرا به هوس انداخت تا آن را برایت بچینم , میدانستم گل در منطقه خطرناکی روییده , اما چون تو را خیلی دوست داشتم و میخواستم قشنگترین چیز ها برای تو باشد , جلو رفتم و , , , بعد از مجروحیتم که تو به ملاقاتم نیامدی , فکر کردم از دست دادن یک پا , ارزش کندن آن گل را نداشته , اما حالا که درام این نامه را می نویسم به این نتیجه رسیده ام که من با دیدن آن گل , نه فقط به خاطر تو , که درواقع به خاطر عشق خطر کردم و جلو رفتم , عشق ارزش از دست دادن جان را دارد , چه برسد به یک پا و … ) گریه امانم نداد تا بقیه ی نامه را بخوانم , اما همین چند جمله محسن کافی بود , تا به تفاوت درک عشق , بین خودم و محسن پی ببرم و بفهمم که مقام عشق در نظر او چقدر والا است و در نظر من چقدر پست … , چند روزی گذشت تا اینکه بر شرمم فایق آمدم , به ملاقات محسن رفتم و گفتم که ارزش عشق او برای من آن قدر زیاد است که از دست دادن یک پایش در برابر آن چیزی نیست و از او خواستم که مرا ببخشد , اکنون سالها ست که محسن مرا بخشیده و ما درکنار یکدیگر زندگی شیرینی را تجربه میکنیم , ما , هنوز آن کادوی خونین و آن شاخه گل خشکیده را به نشانه ی عشق مان نگه داشته ایم , , ! “ منبع:topforum , ir مطالب مرتبط داستان احساسی گل خشکیده داستان عاشقانه و پند آموز داستان احساسی گل خشکیده داستان عاشقانه مرا بغل کن داستان احساسی گل خشکیده داستان این قانون بیمارستان داستان احساسی گل خشکیده داستان کوتاه عاشقانه شرط عشق داستان احساسی گل خشکیده کارت پستال تبریک روز تولد داستان احساسی گل خشکیده حکایت کوتاه حرف مفت داستان احساسی گل خشکیده جدیدترین اس ام اس تبریک تولد آذر ۹۳ داستان احساسی گل خشکیده داستان آموزنده تعبیر خواب داستان احساسی گل خشکیده آموزش انجام بازی آنلاین وارکرافت داستان احساسی گل خشکیده مدل شینیون مو ۲۰۱۵ | مدل مو داستان احساسی گل خشکیده مدل ساعت دخترانه ۲۰۱۵ | مدل ساعت داستان احساسی گل خشکیده پیشنهاد مدل ساعت برای سال ۲۰۱۵ | مدل ساعت ۲۰۱۵ داستان احساسی گل خشکیده مدل مو ۲۰۱۵ | مدل مو ۱۳۹۴ داستان احساسی گل خشکیده مدل ساعت مردانه ۲۰۱۵ | مدل ساعت داستان احساسی گل خشکیده شخصیت شناسی نوع لباس داستان احساسی گل خشکیده عکس عاشقانه فانتزی داستان احساسی گل خشکیده مدل کت و شلوار مردانه ۲۰۱۵ | مدل کت و شلوار مردانه ۱۳۹۴ داستان احساسی گل خشکیده مدل لباس عروس ایرانی ۲۰۱۵ داستان احساسی گل خشکیده مدل ساعت دخترانه ۱۳۹۴ | مدل ساعت داستان احساسی گل خشکیده پیشنهاد مدل پالتو برای سال ۲۰۱۵ | مدل پالتو ۲۰۱۵ داستان احساسی گل خشکیده پیشنهاد مدل ساعت برای سال ۱۳۹۴ | مدل ساعت ۱۳۹۴ داستان احساسی گل خشکیده پیشنهاد مدل پالتو برای سال ۹۴ | مدل پالتو ۱۳۹۴ داستان احساسی گل خشکیده مدل ساعت مردانه ۱۳۹۴ | مدل ساعت داستان احساسی گل خشکیده مدل شال و روسری ۲۰۱۵ | مدل شال و روسری ۱۳۹۴ داستان احساسی گل خشکیده پیشنهاد مدل شینیون برای سال ۲۰۱۵ | مدل شینیون داستان احساسی گل خشکیده تست روانشناسی نوع شخصیت داستان احساسی گل خشکیده جدیدترین مدل رنگ مو ۲۰۱۵ داستان احساسی گل خشکیده مدل پالتو رنگ سال ۲۰۱۵ | مدل پالتو رنگ سال ۱۳۹۴ محصولات سایت روزگار روزگار ارسال نظر نام شما : ایمیل : متن و پیام شما :  روزگار آرایش و زیبایی آرایش صورت آرایش مو سلامت مو مدل ناخن آشپزی و تغذیه آموزش انواع غذاها آموزش شیرینی پزی اخبار اخبار اقتصادی و بازگانی اخبار بین المللی اخبار جامعه اخبار حوادث اخبار سیاست خارجی اخبار سیاسی اخبار علمی و آموزشی اخبار فرهنگی و هنری اخبار ورزشی اخبار کنکور و دانشگاه اخبار گوناگون تیتر روزنامه ها اسرار خانه داری شستشو , نظافت , لکه گیری مهارتهای زندگی هنر در خانه بیوگرافی دنیای مد اخبار مد و ستاره ها دکوراسیون ست لباس طلا و جواهرات مد و مدگرایی مدل ساعت و عینک آفتابی مدل شال و روسری مدل شینیون مدل لباس مدل لباس بچه گانه مدل لباس شب مدل لباس عروس مدل لباس مجلسی مدل لباس مردانه مدل لباس نامزدی مدل مانتو مدل مو مدل پالتو مدل کفش مدل کیف روان شناسی تست روانشناسی روانشناسی زناشویی روانشناسی کودکان مشاوره خانواده زناشویی دانستنیهای جنسی دانستنیهای قبل از ازدواج سرگرمی اس ام اس تبریک تولد اس ام اس جدید اس ام اس خنده دار اس ام اس عاشقانه بازی محلی حکایت خواندنی و دیدنی داستانهای خواندنی دنیای بازیگران رمان ضرب المثل عکس بازیگران عکس خنده دار عکس عاشقانه عکس های فيلم و سريال فال و طالع بینی متن عاشقانه مطالب طنز و خنده دار معما و تست هوش کارت پستال و تصاویر متحرک کاریکاتور گالری عکس سلامت ایدز و اعتیاد بهداشت بانوان بهداشت کودکان بیماری و راه درمان تغذیه سالم داروهای گیاهی و طب سنتی رژیم درمانی ورزش درمانی پیشگیری بهتر از درمان علمی گزارش علمی فرهنگ هنر دانلود آهنگ جدید دانلود تیتراژ دانلود سریال دانلود فیلم هنر و هنرمند قیمتها در بازار قیمت خودرو ورزش زیبایی اندام کامپیوتر و اینترنت ترفندهای کامپیوتری موبایل , لپ تاپ و تبلت گردشگری عجایب گردشگری روزگار جوک های بی ادب و بی تربیت زشت +۱۸ | اس ام اس و پست ﺧﺎﮐﺒﺮﺳﺮی عکس و بیوگرافی فرزانه ارسطو بازیگر تغیر جنسیت زن ایرانی مدل مانتو دخترانه مدل نوروز سال ۹۴ + مدل مانتو ۲۰۱۵ اس ام اس خنده دار عکس های جدید و شخصی سحر دولت شاهی + بیوگرافی سحر دولت شاهی عکس های مصطفی بازیگر سریال فاطما گل عکس های جدید گروه وان دایرکشن One Direction + بیوگرافی وان دایرکشن جدیدترین مدل مانتو دخترانه عید نوروز ۹۴ برند Parmis عکس های جدید و شخصی صدف طاهریان + بیوگرافی صدف طاهریان انواع مدل پالتو دخترانه ۲۰۱۵ + عکس مدل پالتو دخترانه ۲۰۱۵ شیکترین ست لباس زنانه و دخترانه ۲۰۱۵ – ۱۳۹۴ مدل لباس مجلسی بچه گانه ۲۰۱۵ جدیدترین مدل حلقه عروسی , ازدواج , نامزدی ۲۰۱۵ – ۱۳۹۴ عکس های جدید بوگرا گلسوی + بیوگرافی بوگرا گلسوی بازیگر فاطما گل بیوگرافی سلنا گومز + جدیدترین عکس های سلنا گومز در سال ۲۰۱۵ Selena Gomez عکس های جدید میلا کونیس + بیوگرافی میلا کونیس ۲۰۱۵ عکس های شخصی اینستاگرامی ارسلان قاسمی + بیوگرافی ارسلان قاسمی داستان آموزنده تعبیر خواب شیکترین مدل مانتو ۲۰۱۵ مدل لباس نامزدی ۲۰۱۵ , ۱۳۹۴ مدل مانتو دخترانه نورزو ۹۴ سری دوم مدل لباس دخترانه برند Gucci سال ۲۰۱۵ سری دوم مدل مانتو سنتی رنگ سال ۲۰۱۵ + مدل مانتو مدل مانتو سنتی ۲۰۱۵ سری اول دکوراسیون منزل به رنگ سال ۲۰۱۵ عکس های جدید محسن کیانی + بیوگرافی محسن کیانی عکس های جدید الناز شاکر دوست + بیوگرافی الناز شاکر دوست مدل شینیون مو ۲۰۱۵ | مدل مو شیکترین مدل مانتو و پالتو دخترانه ۲۰۱۵ برند ایرانی ژُلى – Jolie design جدیدترین مدل لباس دخترانه رنگ شراب خاکی ۲۰۱۵ برند Daniela Dallavalle عکس های جدید و شخصی نیلوفر امینی فر + بیوگرافی نیلوفر امینی فر رونمایی از سری جدید گلکسی تب اس Galaxy Tab S بیوگرافی و جدیدترین عکس های جنیفر لوپز Jennifer Lopez دی جی حسین فسنقری عکس های جدید حامد زمانی+بیوگرافی حامد زمانی راهنمای خرید و انتخاب لباس آبی جدیدترین مدل های کت و پالتو و مانتو دخترانه و زنانه ۲۰۱۵ سری سوم اس ام اس خنده دار , مطالب طنز و خنده دار ۲۰۱۵ جدیدترین مدل مانتو سنتی ۲۰۱۵ سری پنجم بیوگرافی و عکس های آیلا کریمی بازیگر نقش فرانک سریال همه چیز آنجاست عکس خوشگل ترین و خوشتیپ ترین پسر ایرانی مدل لباس مجلسی زنانه ۲۰۱۵ + مدل لباس مجلسی زنانه ۱۳۹۴ جدیدترین مدل مانتو ۲۰۱۵ برند دنیا – Donya Design شخصیت شناسی نوع اتومبیل عکس های جدید اینستاگرام بهاره افشاری + بیوگرافی بهاره افشاری عکس های جدید و شخصی سیاوش خیرابی + بیوگرافی سیاوش خیرابی عکس بازیگران ایرانی در اینستاگرام سری اول شخصیت شناسی نوع لباس جدیدترین عکس های کنسرت حمید عسکری در سال جدید علت طلاق هومن سیدی از همسرش آزاده صمدی + عکس مدل کفش مردانه ۲۰۱۵ | کفش مردانه ۱۳۹۴ مدل مانتو مجلسی سال ۲۰۱۵ سری دوم مدل مانتو ۲۰۱۵ حریم خصوصی در زندگی زناشویی | روابط زناشویی مدل کیف دست دوز چرم ۲۰۱۵ + مدل کیف ۲۰۱۵ عکس های جدید و شخصی الناز حبیبی + بیوگرافی الناز حبیبی کارت پستال ماه رمضان ۹۳ عکس های جدید و شخصی هری استایلز + بیوگرافی هری استایلز مدل کفش ۲۰۱۵ | مدل کفش ۹۴ مدل مو جدید مجلسی دخترانه و زنانه ۲۰۱۵ – ۹۴ سری سوم اسفند ۱۳۹۳ بهمن ۱۳۹۳ دی ۱۳۹۳ آذر ۱۳۹۳ آبان ۱۳۹۳ مهر ۱۳۹۳ شهریور ۱۳۹۳ مرداد ۱۳۹۳ تیر ۱۳۹۳ خرداد ۱۳۹۳   توضیحات سایت ابر برچسب ها استفاده از مطالب تنها با ذکر منبع امکانپذیر است , این سایت ثبت شده در ستاد ساماندهی وزارت ارشاد اسلامی میباشد و تمام فعالیت های این سایت طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران میباشد , مانتو اروپایی مدل مانتو اسپورت مدل مدل مانتو و روسری ست مانتو با ساپورت مدل مو پسرانه وجدیدترین مدل مو model manto مدل مانتو 94 مدل مو دخترانه مدل مانتو سبز مانتو اریکا مدل لباس مجلسی مانتو مدل لباس عروس مانتو سندس مدل مانتو ۹۴ مدل مانتو ۲۰۱۵ مدل مو مدل مانتو 2015 مدل مانتو صفحات جانبی اللــهم صــل علــي محــمد و آل محــمد و عجل فرجهــم Feed Rss Atom Sitemap Tags Google , ,

مطالب مرتبط با این پست :

می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








عضویت شما در انجمن باعث خوشحالی ماست

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان تصاویر تحریک کننده و آدرس mootala.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






دریافت كد لوگو